یک سنگ بر پیشانیِ سنگیِ کوه خورد.
کوه خندید و سنگ شکست.
یک روز، کوه می شکند.
خواهی دید!
***
یک سنگ بر پیشانیِ سنگیِ کوه خورد.
کوه خندید و سنگ شکست.
یک روز، کوه می شکند.
خواهی دید!
***
نه نمی شناسم ...
این روزها وقتی از خیابان عبور می کنم ، خیلی ها را نمی شناسم .
چهره هایی که گویی نقاب بر صورتشان زده اند . چقدر نقاب زیاد شده و اینان که با نقاب شبیه عروسکهای جهنمی می شوند این نقابها را به چه بهایی می خرند ...
چقدر هوا سنگین است و تو گویی در میان این مردمان غریبه ای هستی ...
برای انسان های بزرگ، بُن بستی وجود ندارد
چرا که هماره بر این باورند:
" یا راهی خواهیم یافت
یا راهی خواهیم ساخت."
شاید فراموش کرده ام که باید به کدامین سو باید رو کنم . . .
و شاید قبلتر از آن یادم رفته که خدا همینجاست .
درست همین حالا در آغوشم . . .
خدایا دوستت دارم
من سپاس گزار معلمی خواهم بود که به من
اندیشیدن را بیاموزد
نه اندیشه ها را
...
(استادشهیدمطهری)
گاهی خیلی سریع از کنار آدمها رد میشیم ، بدون اینکه کمی آرومتر به همدیگر نگاه کنیم . کاش کمی آرامتر از کنار هم عبور کنیم شاید چیز جدیدی ببنیم ...
سلام.
همه ی ما معمولا آغاز کارهایی رو که می خوایم خیلی خوب و با برکت انجام بشه و ادامه ی خوبی هم داشته باشه، اعیاد مذهبی یا شب و روز جمعه قرار می دیم.
یک هفته ای می شه که داداشم (جناب نکته سنج) تصمیم به راه اندازی این وبلاگ دو نفره گرفتن.
وقتی موضوع مشخص شد و دیشب هم کارهای مقدماتی انجام، مناسب تر دیدم که امروز -روز پر برکت جمعه- رو برای افتتاح این وبلاگ از دست ندیم. به این امید که صاحب این روز -ارواحنا فداه- در تاثیر متون این وبلاگ کمک کنه. ان شاءالله.
البته باید داداشی پست آغازین رو می نوشتن که متاسفانه امروز در دسترس نبودن. از همین جا ازشون عذر می خوام.
دعامون کنین.